به یاد مرحوم قیصر امین پور
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی دانم
نمی دانم حبابم، موج سرگردان طوفانم، نمی دانم.
حقیقت بود یا دور تسلسل، حلقه زلفت؟
هزار و یک شب این افسانه می خوانم، نمی دانم.
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوه چشمت چه می دانم؟ نمی دانم.
چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانه خود عین مهمانم؟ نمی دانم.
ستاره می شمارم سالهای انتظارم را: نمی دانم
هزار و سیصد و چندین و چندانم، نمی دانم.
نمی دانم، بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی دانم.
به غیر از این نمی دانم، چه می دانم؟ نمی دانم
نمی دانم، نمی دانم، نمی دانم، نمی دانم.
احمد عزیزی، شاعر دلسوخته انقلاب و دفاع مقدس، کسی که نثرهای شیوا و اشعار دلنشینش همواره دلهای عاشقان را گرم می کند؛ هم اکنون پس از یک سکته مغزی و یک سکته قلبی در حالت کما به سر می برد. متن زیر بخشی از یکی از کتابهای اوست. برای سلامتی او دعا کنیم.
(به دوستان خوبم توصیه می کنم این متن را حتما به طور کامل بخوانند. البته ادامه دارد)
... من خود یک مستضعفم. مستضعفی که از طریق فروش عشق زندگی می کند. عشق من همین شعر خوش خط و خالیست که دارید چشم و ابروی آن را دید می زنید. شعرهای من عشقهای منند، و عشق فروشی شرمگینانه ترین کارهاست.
روزها باید دست آرزوهای معصومت را بگیری و در خیابانهای جمعیت زده تنهایی قدم بزنی تا از میان هزاران صیاد عبوس، مشتری نخستین لبخند خود را پیدا کنی. سپس با حسرتی سکه های بهار جوانیت را که عیدی سالیانه مرگ توست در شرجی شرم آلوده بلاتکلیفی آب کنی. . .
*هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این کره خاکی میگذرد،
و همه آنان تا به امروز مردهاند،
و ما نیز خواهیم مرد و بر مرگ ما نیز قرنها خواهد گذشت.
خوشا آنان که مردانه مردهاند،
و تو ای عزیز!
میدانی تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند ...*
(از کتاب گنجینه آسمانی، شهید سید مرتضی آوینی)
آسمان رشک برد بهر زمینی که در آن دوسه یاری دوسه دم بهر خدا بنشینند!
آمده ایم که همنشینیمان، ما را به یاد خدا بیندازد: جالِسوا مَن یُذَکِّرُکم اللهَ رؤیتُه. امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیه السلام فرموده اند: با کسی همنشینی کنید که دیدن او شما را به یاد خدا بیندازد. لحظه زیبایی است که دیدار شما دوستان در این صفحات مجازی یاد خدا را در دل من زنده کند و لحظاتی بدون دغدغه دنیای پر از بحران و مادیات به صفحات درون خویش مراجعه کنیم و خود را بیابیم.
بازآ بازآ هرآنکه هستی بازآ گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
این درگه ما در گه نومیدی نیست صدبار اگر توبه شکستی بازآ
به توصیه صمیمی ترین دوستمان (خداوند متعال!) گوش می دهیم و با هم برای او و به یاد او زندگی می کنیم.
منتظر لحظات زیبای حضور سبزتان در این صفحه مجازی هستم.
باتشکر، مهدی الله خواه
با تشکر از دوست عزیز و گرانقدرم آقا سید مهدی سیدصادقی که اشعار زیر را برای من ارسال کرده اند:
بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم
مخزن الاسرار
به نام خداوند جان و خرد کز این برتر اندیشه بر نگذرد
شاهنامه فردوسی
به نام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش زمین آرام از او یافت
خسرو شیرین نظامی گنجوی
ای نام تو بهترین سر آغاز بی نام تو نامه کی کنم باز
لیلی مجنون نظامی گنجوی
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین
بوستان سعدی
اول دفتر به نام ایزد دانا صانع پروردگار حی توانا
غزلیات سعدی
>پیامبر گرامی اسلام صلوات الله علیه و آله:
کُلُّ أَمْرٍ ذی بالٍ لَمْ یُذْکَرْ فیهِ اسْمُ اللهِ فَهُوَ أَبْتَر.
هرکار مهمی که بدون نام خدا آغاز شود، بی نتیجه خواهد ماند.
خدایا ! به ما توفیق بده که همه کارهایمان را با نام تو آغاز کنیم و در همه مراحل زندگی، با توکل بر تو، با موفقیت بندگی کنیم.